91/3/10:: 12:11 عصر
دوست دارم در لابه لای ای خاک گم بشوم... دوست دارم همچون خاک با نسیم سرزمینتان پرواز کنم و هر لحظه تکرار شود... چشمانم خشک شده از بس خیره شدم به پرچم مادرتان... صدای مرا میشنوید؟؟؟ مادرتان منتظر است... نه نه کمی تامل میکنم، انگار یکی میگوید که ما منتظر انهاییم... عجب... استخوان های شما را برده اند از اینجا این را میدانید... پوست و گوشت و خون شما اینجاست، این را میدانند!!! آری شما منتظر آنهایید... ولی بچه ها پیش شما میگم، دوست دارم در طوفان زیر این خاک درگیر شوم... دوست دارم گره خرده به این ترک ها زنجیر شوم...
دلم عجیب مسانه مینالد از این چند نفس باقیمانده...
کلمات کلیدی :
برچسبها: